آخرين مطالب
بدون شرح ... نوجوانان قديم !
شهید علیرضا ریگی
سوگنامه
یادگاری های بجا مانده از سردار شهید حسینعلی عالی
سفرنامه ابن السبیل
توسل به حضرت زهرا (س)
قطعه برگزيده نخستين جشنواره شعر دفاع مقدس
زندگی نامه سردار شهید حاج مهدی زین الدین
زندگی نامه سید اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی
وصیت نامه سردارشهید سید کمال فاضل
زندگینامه شهید احمد کاظمی به روایت تصویر
شهید مرحمت بالازاده
کَلَمح ِ البصر اَو هوَ اَقرَب
آخرین دست نوشته های شهید محرابی پناه
آنان که داشتند هوس کرببلا...
گمنامی من...
سلام ای سرزمین شلمچه
کربلایی دیگر
جز لبخند چیزی نگفت
سردار عاشورایی
هم نفس با لاله
آخرین نوشته دکتر چمران
حجاب...
آی خاکی ها...
پیکر سالم
یاد شهیدان
آرشيو مطالب
ارديبهشت 1391
پيوندهاي روزانه
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه
پيوندها
۞مـداحــــــی نیــــوز۞
هیئت مکتب العباس(ع)جنوب تهران
شهدای دارالولایه سیستان
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زمین جای ما نیست . . . و آدرس shahdeisar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





شهيد اسماعيل ساراني
 

[تصویر: 1336051665_4_18c689615e.jpg]

اسماعيل ساراني در سال 1335 در يکي از روستاهاي شهر زابل متولد شد.
تحصيلات خود را تا اخذ مدرک ديپلم ادامه داد. در سال 1352 به استخدام ژاندارمري درآمد. پس از پيروزي انقلاب هم تا سال 1375 در نيروي انتظامي خدمت کرد. ساراني همه وقت خود را در خدمت به مردم محروم منطقه صرف مي‌نمود.
هرگز از تلاش و کوشش در راه تأمين امنيت ميهن از پا نمي‌ايستاد. اسماعيل ساراني در سال 1375 در درگيري با اشرار در سن 40 سالگي به خيل شهداي اسلام پيوست.

 
فاطمه مرادیان | 16:20 - پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |

خاطره ای از شهید نقيب الله رضايي
 

[تصویر: 1335895480_4_d685795bc4.jpg]

شهادت


در حال عمليات بوديم و در ديد دشمن قرار داشتيم، به طوري كه هيچ حركتي از چشم آنان پنهان نبود. در آن لحظه هنگام اذان صبح و وقت نماز بود. نقيب‌الله خود را براي خواندن نماز آماده كرد.
گفتم: موقعيت خطرناك است. گفت: در هنگام راز و نیاز با خدا در هر موقعيتي كه باشيم، هيچ ترسي ندارد. بلند شد و نماز خواند و پس از پايان نماز توسط اشرار به شهادت رسيد و در خون سرخ خود غوطه‌ور شد.
 
فاطمه مرادیان | 16:16 - پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |

خاطره ای از حماسه آفرینی افسر سیستانی با اسلحه 106 در بستان
 

یکی از ساکنان روستاهای شرق بستان می‌گوید: «یک افسر بلند قامت که اهل زابل بود نزد ما آمد. او یک اسلحه 106 همراه خود آورده بود. از من پرسید عراقیها کجا هستند. گفتم آن سوی رودخانه در حال زدن پل برای آمدن به این طرف هستند. شجاعت و قدرت آن افسر زابلی در حرکات و گفتار و نگاهش نمایان بود. در کنار ساحل رودخانه به ارزیابی تانک‌های دشمن پرداخت ما هم از خانه‌ها و پناهگاه‌های خود بیرون آمدیم تا چگونگی نبرد این دلاور زابلی را ببینیم. او می‌گفت: من برای مردن آمده‌ام، تسلیم در برابر دشمن مرگبارتر از خود مرگ است. ساعت 11 و 15 دقیقه روز سوم مهرماه 1359 بود. جنگ این افسر دلیر با توپ 106 با تانک‌های عراقی آغاز شد. تانکها را یکی پس از دیگری به آتش می‌کشاند. گویا نه تنها یک تن بلکه یک لشکر بود. سه تانک عراقی منفجر شدند.

45 دقیقه جنگ بین آن افسر زابلی و تانک‌های دشمن ادامه داشت. سرانجام در ساعت 12 ظهر یکی از موشکها به جیپ افسر زابلی برخورد کرد و اسلحه 106 منفجر شد. در همین حال آن افسر شجاعانه به شهادت رسید.»
 
فاطمه مرادیان | 16:14 - پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
بدون شرح ... نوجوانان قديم !


 

با سلام و درود ....

ديدن اين كليپ رو به دوستان توصيه مي كنم ... درسته مربوط به شهداي سيستان نميشه ... ولي ... باشه كه خودتون ببينيد .

[تصویر: 1314194912_785_1d7a73fce6.JPG]

كليپ با حجم 18 مگابايت
دانلود با فرمت wmv

[تصویر: 1315823486_1_626b78d4e0.png]
از يك سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند ... و از ديگر سو بايد بمانيم تا آينده شهيد نشود
*********************************

فاطمه مرادیان | 16:11 - پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
شهید علیرضا ریگی
در این عکس ها شهید بزرگوار 15 سال داشته اند

اولین نفر از سمت راست (شهید علیرضا ریگی)

[تصویر: 1316105282_4_be4916ed07.jpg]


[تصویر: 1316105886_4_3ef9a68464.jpg]



ای شهیدان ، عشق مدیون شماست / هرچه ما داریم از خون شماست

ای شقایق ها و ای آلاله ها / دیدگانم دشت مفتون شماست


شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند…!!!

ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند…
فاطمه مرادیان | 16:7 - پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
سوگنامه

سوگنامه ی شهید حسین عالی در رثای دوستش، شهید یوسف الهی
 

ای شهید یوسف الهی برخیز که محراب نماز در انتظار سلام توست. برخیز و نماز عشق را تمام کن نمازی که در نیمه را آن را بدون سلام گذاشتی و به سوی معشوقتت پرکشیدی. زیرا این نمازی که تو بدون سلام گذاشتی فرشتگان الهی مأموریت یافتند و تمام کردند و بر این تمام کردن نماز مغرور گشته و افتخار کردند ... با ما نیز بگوئید ای شهیدان تا در راه شما قدم برداریم و به جوار شما بیایم. شما مؤذن کدامین مکتبید که در چشمان شما نور ایمان و در نگاه هایتان انتظار شهادت جلوه گر بود. با ما بگوئید ای لاله های سرخ، ای آزادگان و ای وارستگان ، ای رهروان حسینی ای، راهیان کوی دوست که شما را سوی کدام ستاره خوانده است و چه کرده اید تا به او رسیده اید و همیشه سخن از عروج و پرواز بر لب دارید. دست ما را بگیرید و به آن سو راهنمائی کنید و در این دنیا تنها نگذارید. آری دوستان در سوگ شما مسئولیت زندگی برایمان مشکل شد و به هر کجای این دنیا نگاه می کنیم روح مقدس شما نظاره گر افعال ماست مبارک باد برشما چنین عروجی! خدایا مرا هرچه زودتر به دوستانم برسان.

فاطمه مرادیان | 16:3 - پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
یادگاری های بجا مانده از سردار شهید حسینعلی عالی

مناجات


خداوندا تو خوب مي‌داني که امام مظلوممان اين مظلوم که مظلوميت را از جدش حسين (ع) به ارث برده اين رهبر غريبمان فرموده‌اند،‌ که در جنگ تحميلي فرمانده کل قوا حضرت بقيه‌الله (عج) است،‌ من نيز بنا به وظيفه در سنگر آمده‌ام. خداوندا مي‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم، و تا آخرين قطره خون راه آنها را ادامه دهم، مي‌خواهم همچون دوستانم به سوسوي آن ستاره‌اي که نور اميد به من بخشيده پر بکشم.... خدايا تمامي اعضاي خانواده‌ام را بيامرز و حق پدر و مادرم را به جلالت خودت از گردنم با کرامت عطا فرما.... خداوندا مرا از اين دنيا دورم کن، دورم کن، با مرگ روبرويم کن،‌ الهي آمين.... خداوندا در اين دوران انسان‌ها چگونه فکر مي‌کنند،‌ چه مي‌بينند، چه مي‌کنند آيا کساني که در پشت ميزهاي رياست و مقامهاي دنيوي خود را مي‌بينند اين فکر را نمي‌کنند که قبل از آنها کساني ديگر بوده‌اند که اينها جانشين آنها شده‌اند و آيا فکر نمي‌کنند که روزي خواهند مرد؟ خداوندا من نه بهشت مي‌خواهم نه شهادت. من ولايت مي‌خواهم! ولايت مولا علي (ع) مرا به ولايت مولاي علي بميران و آن جناب را در شب اول قبر به فريادرسي من برسان، خدايا ما را از دوستان حسين (ع) قرار داده تا در آخرت از کساني باشيم،‌ که با خون، حسين (ع) را ياري نموده‌اند، و در راهي که حسين (ع) شهيد شده است، کشته شده باشند، خداوندا اگر ره‌ گم‌کرده‌ام رهنما مي‌جويم، اگر در اين راه نتوانستم دوست و آشنا و هم‌قلب پيدا کنم تو را مي‌جويم، زيرا مي‌دانم که تمامي دوستي‌‌هاي دنيا فقط و فقط چند صباحي بيشتر نيست و آنچه باقي مي‌ماند دوستي با توست، آنچه براي انسان باقي مي‌ماند نامي نيکوست و آنچه به درد مي‌خورد، توشه و هزينه سفري است که من عاصي تاکنون آن را از دست داده‌ام و با اعمال خود که اکنون درک کرده‌ام که براي سرانجام کارم به درد نمي‌خورد زيرا ممکن است، (حتماً) رضايت غير از تو نيز در آن دخالت داشته باشد، و اين کارها به جز ريا چيزي نبوده است.
بنده ذليل و بيچاره خداوند بنده فاني حسينعلي عالي
[تصویر: 1319788490_4_fca43d27c4.jpg]
چه جوابی داریم به خون این نوجوان بدهیم؟

نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید
شب عملیات کربلای 5 وقتی وارد آب شدیم ماه کاملا بالا بود .
به سمت خاکریز عراقیها حرکت کردیم . حاج قاسم (سردار سلیمانی ) با دوربین دید در شب بچه ها را نگاه می کرد می گفت : « دلهره عجیبی پیدا کردم , چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می دیدم و مرتب متوسل به حضرت زهرا (س ) می شدم که عملیات لو نرود. »

ما وسطهای آب بودیم که دشمن دو تا خمپاره ایذایی شلیک کرد. بچه ها مشغول ذکر و پیشروی بودند . به پشت موانع که رسیدیم با 100متر سیم خاردار فرشی مواجه شدیم .
به تخریب چی گفتم سیم ها را بچین , با اولین چیدن , منور هشدار دهنده را شلیک کردند.
وقت بسیار تنگ بود در این میان شهید « حسین عالی » نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید و بچه ها از روی او عبور کردند و خط دشمن را شکستند.
حسین عالی در همانجا به شهادت رسید.


عکس شهدا را میبینیم

عکس شهدا عمل میکنیم

 


ادامه مطلب
فاطمه مرادیان | 15:54 - پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
سفرنامه ابن السبیل

سفرنامه ابن السبیل!!
 

جزینک نام روستایی از توابع شهرستان زابل است با جمعیتی کم و کشتزارهایی آباد که نشان از همت بلند مردم این خطه دارد.

هدف بچه های بسیج دانشگاه زیارت عاشورایی دیگر بود و مقصد گلزار شهدای جزینک، گلزاری که گل سرسبدش شهید سرفراز سیستان، حاج قاسم میرحسینی است...

اتوبوس ها حرکت می کنند و تا می آیم چیزی بنویسم می رسیم. بس که راه کوتاه است...نه...نه...معلم انشامان همیشه می گفت، برای اینکه انشایی خوب بنویسید باید چشمی بینا و گوشی شنوا داشته باشید...آهان. خیلی چیزها از مسیر دارد یادم می آید که بنویسم! مثلا راننده گیر داده بود به خاطرات جبهه اش. به رفیق اصفهانی ام می گفت، از شجاع ترین بچه های جنگ بچه های نجف آباد اصفهان بودند و... دست آخر با لهجه گرم زابلی می گوید چهره های شما ها را که می بینم یاد آن روزها و جوانی خودم می افتم... رفیقم نیز به او می گوید بسیجی پیر و جوان ندارد...

بگذار بیشتر به یاد بیاورم از آنچه دیدم...آهان. صندلی جلوی من پر بود از بسته های ساندیس که همراه همیشگی بسیجی های تشنه است؛ درست مثل قمقمه هایی که بسیجی های لشکر 41ثار الله در نبرد با دشمن به کمر داشتند و هر بار که یک قلپ از آب آن می خوردند زیر لب زمزمه می کردند "سلام بر لب تشنه حسین"...من که برای ساندیس نرفته بودم(!) اما بر این امر به طور شدت واقفم که ساندیس بدون کیک اصلا ثواب ندارد!

همین طور که اتوبوس وارد قبرستان می شود، حس هنری من گل می کند و از داخل صندلی یک عکس از گنبد فیروزه ای وسط قبرستان می گیرم؛ مکانی که برای اموات حکم بالاشهر را دارد و مرفهین بی دردش شهدایند!

[تصویر: 1336451809_647_db70088d0c.jpg]

روی مزار شهید نوشته" شهید حاج قاسم میر حسینی، قائم مقام لشکر 41 ثارالله..." من بزرگی این شهید را تنها از خواندن سمتش از روی سنگ مزارش می فهمم ولی بی شک ارزش قائم مقام و آرام جان حاج قاسم سلیمانی، بالاتر از این حرفهاست که آقامان امام خامنه ای در وصفش می فرماید:

"شهید حاج قاسم میر حسینی، که از سرداران لشکر41 ثارالله می باشد در میدان نبرد، در هنگام دفاع از آن شخصیتهای استثنایی وجالب است که من مردم سیستان را اینجور شناختم

[تصویر: 1336452504_647_83cfe88b17.jpg]

و به راستی که خورشید خجل بود از شعاع نور شهید...



[تصویر: 1336452731_647_ae3ab575c8.jpg]

در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند . . . کوروش کبیر

ای سجستان ، ای سکستان ، نیمروز *** روشنایی چشم ایرانی هنوز

نام تو آوازه ها افراخته ***دفتر شهنامه ها را ساخته

غم مخور گر چند روزی آب تو *** قطع گشت و شد پریشان خواب تو

بار دیگر جشن گندم میرسد *** جشن مردم ، روز مردم میرسد.
فاطمه مرادیان | 15:53 - پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
توسل به حضرت زهرا (س)

السلام علیک یافاطمه الزهرا(س)

خاطره ای  به نقل ازشهید عبدالحسین برونسی :

 توی یکی از عملیات ها کار گره خورده بود، حجم آتش دشمن سنگین بود. شاید همین باعث شد تا تمام گردان کپ کنند. هرچه از بچه ها خواستم بلند شوند، فایده نداشت. انگار چسبیده بودند به زمین.

لحظه ها لحظه های حساسی بود. اگر معطل می کردیم، ممکن بود بچه ها توی محورهای دیگر هم موفق نشوند. متوسل شدم به بی بی دوعالم سلام الله علیها. با تمام وجود از حضرت خواستم کمکم کنند.

در آن تاریکی شب، و در آن بی چارگی محض، یک دفعه فکری به ذهنم افتاد. رو کردم به بچه ها ، با ناراحتی گفتم: فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد، دیگه هیچ کدومتون رو نمی خوام.

یکی از آرپی جی زن ها بلند شد. محکم و قاطع گفت: من میام.

به چند لحظه نکشید، یکی دیگر مصمم تر از او بلند شد، وپشت بندش یکی دیگر. تا آمدم به خودم بیایم، تمام گردان بلند شده بودند...

«ساکنان ملک اعظم2 /ص70»

فاطمه مرادیان | 21:38 - پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
قطعه برگزيده نخستين جشنواره شعر دفاع مقدس

بسم رب الشهداء والصدیقین

به سيل اشك بايد شست راه كاروان را
هنوز از جبهه مي‌آرند تابوت جوان‌ها را

كدامين كاروان آهنگ يوسف با خودش دارد
غم ابرو كمانان مي‌نوازد قد كمان‌ها را

نه پيراهن به تن مانده نه بوي پيرهن مانده
امان از اين چنين داغي كه مي‌برد امان‌ها را

به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنين روزي
ولي باور نمي‌كرديم اين خط و نشان‌ها را

به دنبال جوان خوش قد و بالاي خود بودند
هماناني كه با خود مي‌بردند اين استخوان‌ها را

اگر دريا نمي‌گنجد به كوزه با چه اعجازي
ميان چفيه پيچيدند جسم پهلوان‌ها را

به ما گفتند يوسف‌ها به كنعان باز مي‌گردند
ندانستيم با تابوت مي‌آرند آنها را

به روي شانه لرزان مردم يك به يك رفتند
خدا از شانه مردم نگيرد اين تكان‌ها را

"ميلاد عرفاني‌نژاد"

[ سه شنبه چهاردهم دی 1389 ] [ 21:26 ] [ شوق شهادت ] [ آرشیو نظرات ]
فاطمه مرادیان | 21:37 - پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
زندگی نامه سردار شهید حاج مهدی زین الدین
فاطمه مرادیان | 21:34 - پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
زندگی نامه سید اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی
فاطمه مرادیان | 21:30 - پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
وصیت نامه سردارشهید سید کمال فاضل

انسان به دليل به سوي خدا باز مي گردد كه از خدا همه ما در حال حركت بسوي خدا هستيم ،چرا ما اين را درك نمي كنيم واضح است ،زيرا ماخود رااز خدا نمي دانيم مي گوييم ما كجا و خدا كجا ،در حاليكه نمي توانيم بفهميم كه انسان ظهور اوست .
خدايا مرا در راهت ثابت قدم بدار خدايا هدايتم كن زيرا مي دانم كه گمراهي چه بلاي خطر ناكي است خدايا مرااز بلاي غرور و خود خواهي نجات بده تا حقايق وجود راببينم و جمال زيبايي تو را مشاهده كنم .خدايا من كوچكم و ضعيفم و ناچيزم ،پركاهي هستم مقابل طوفانهاي هستم به من ديده اي عبرت بين ده تا ناچيزي خود را ببينم و عظمت و جلال ترا براستي بفهم .خدايا خوش دارم گمنام و تنها باشم كه در غوغاي كشمكشهاي پوچ مدفون نشوم .خدايا دردمندم ،روحم از شدت درد مي سوزد قلبم مي خروشد احساسم شعله مي كشد و بندبند وجودم از شدت صيحه مي كشد و مرادربستر مرگ آسايش بخش خسته شده ام ،دل شكسته ام ،ديگر ارزشي ندارم احساس مي كنم در اين دنيا ديگر جاي من نيست با همه وداع مي كنم و مي خواهم فقط با خداي خود تنها باشم خدايا بسوي تو مي آيم از عالميان مي گريزم ،ت. مرا در جوار رحمت خود سكني ده .
با درود و سلام بر ساحت مقدس امام زمان (ع)و درود و سلام بر نائب بر حقش امام امت و درود و سلام روان پاك شهداء صدر اسلام تاكنون و درود وسلام بر شما امت حزب ا...و هميشه در صحنه ،همه ما مي دانيم كه فرزند امانتي است نزد پدر و مادر ،انسانها همه امانتي هستند در اين دنيا ،همه دير يا زود به صاحبش بر مي گردد ،چه بهتر كه انسان با دست خودش اين امانت را به صاحب اصلي اش بدهد .شما اي پدر و مادر شهداء خوب تكليف الهي خود را انجام داديد و فرزنداني در دامان پاك خوتان پرورانديد و چون ابراهيم اسماعيلهايتان را روانه قربانگاه كرديد و گفتند خدايا من كه چيزي ندارم كه در راه اسلام و قرآن و جمهوري اسلامي هديه كنم ،اين هديه ناقابل ما را بپذير .
شما اي امت شهيد پرور در همه كارهايتان خدا را در نظر داشته باشيد و يك لحظه از ياد خدا غافل نباشيد و اگر هميشه به ياد خدا باشيم ،خدا بياد ما خواهد بود و در همه كارها و مصيبت ها ما را ياري خواهد كرد ،ببينيد اين دنيا چقدر بي وفا است كه وقتي مي خواهد از دنيا برود هيچ چيز اين دنيا بدرد او نمي خورد امروز كه مرا به خاك مي سپارند مشاهده كنيد كه چيزي با خودم از اين دنيا مي برم فقط چيزي كه به درد انسا مي خورد ،اعمال و كردار او در اين دنيا بوده است شما را به خدا در اين روز كه ديگر من در ميان شما نيستم ،قسم مي دهم زياد دل به دنيا و پست و مقامهاي آن نبنديد اگربه شما مسئوليتي داده مي شود بطور احسن مسئوليت خودتان را انجام بدهيد و مساوات و برابري را رعايت كنيد وبه فكر محرومان بيشتر باشيد امروز پس از گذشت چند سال از انقلاب از خود سوال كنيد كه براي انقلاب چه كرده ايد ؟آيا براستي خون شهيدان را پاس داشته ايد آيا وارثان به حقي براي سفارشهاي آنها بوده ايد ؟برادر و خواهر !نكند خداي ناكرده پست و مقام اين دنيا مادي ما را از خدا دور كند ،خدا ناظر بركارهاي ماست ،دست از اين اختلافها و از اين كشمكشهاي پوچ و توخالي برداريد ،قلب امام را بيشتر از اين به درد نياوريم دست به دست هم بدهيم و اگر تاكنون موفق نشده ايم دين خود را نسبت به   خون شهداي اسلام از جان عزيزتر ادا كنيم با تلاش و كوشش پيگيري به نگهداري از دست آورد هاي انقلاب بكوشيم و زمينه صدور واقعي آن را با عمل صحيحمان فراهم كنيم .انشاءا...
واي برادر ثابت قدم واستوار پيش برو،گمان مبر كه شهيدان مرده اند ،كه شهيد شاهد است و جاودانه شاهدي برظلم ابر جنايتكاراني كه هر روز مردم محروم ستم مي كنند .
و مادر عزيز !چون كوه استوار و ثابت باش جاودانه بمان و از حق خود و فرزندان اين آب و خاك حمايت كن ،هان بيدار باش كه شهادت من ترا از هدف باز نايستاد ،چرا كه هدفمان بسي بالاتر از اينهاست كه در راه آن توجهي نشود ،زينب وار كوله بار مصيبت را بر دوش بكش و رسالت شهيدان را به هر كوي و برزن بانك بزن و برسان .
برادران و خواهران !
شما امام حسين (ع) و زينب را در زندگي الگو قرار دهيد و زمينه را براي انقلاب مهدي )عج(فراهم سازيد و از خداوند مي خواهم كه شما را بر تمام امتحانات الهي موفق دارد چون مبدا امتحان،عمل است و اين دنيا فقط محل امتحان است و هر كس با اعمال خود نتيجه امتحان را در روز قيامت ،مشخص مي كند ،همگي در خظ اسلام بايستيد قدراين رهبر را بدانيد ،چون ما هر چه داريم از اين رهبر داريم ،تا مي توانيد به اين رهبر دعا كنيد ،شبها دو ركعت نماز براي سلامتي امام و براي ظهور امام زمان )عج(بخوانيد ،دعا كمين و توسل بخوانيد و ادعيه ديگر را فراموش نكنيد .
واي پدر و مادر عزيزم !
اگر نتوانستم وظيفه فرزندي خودم را انجام بدهم مرا ببخشيد و اگر از من خطايي سر زده به بزرگواري خودتان عفو و بخشش كنيد و مرا حلال كنيد .
از همه دوستان و كساني كه مرا مي شناسند ،اگر از من بدي ديده اند يا خطايي از من سر زده يا غيبتي از آنها كرده ام ،مرا ببخشند و حلالم كنيد .
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
سيد كمال فاضل دهكردي
8/5/1364

فاطمه مرادیان | 21:22 - پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
زندگینامه شهید احمد کاظمی به روایت تصویر
فاطمه مرادیان | 21:21 - پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
شهید مرحمت بالازاده
فاطمه مرادیان | 21:18 - پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
کَلَمح ِ البصر اَو هوَ اَقرَب

هر کس بدون یاد تو در حال زندگیست

ولله

لحظه لحظۀ عمرش شده تباه

فاطمه مرادیان | 17:23 - چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
آخرین دست نوشته های شهید محرابی پناه

 
فاطمه مرادیان | 17:22 - چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
آنان که داشتند هوس کرببلا...



               

فاطمه مرادیان | 17:21 - چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
گمنامی من...

در گمنامی مشترکیم ای شهید !

تو پلاکت را گم کردی و من هویتم را ! می دانی ...

 

فاطمه مرادیان | 17:15 - چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
سلام ای سرزمین شلمچه

سلام بر تو ای قرار بی قراران ، ای جائیکه نه چندان دور نردبان معراج و ترقی بودی .

سلام بر تو ای نقطه تلاقی عرش با فرش .

سلام بر آن نیمه شب هایت ،

سلام بر آن فضای عارفانه و عاشقانه ای که شب زنده دارانت با ترنم زیبا و ملکوتی الهی العفو ، می آفریدند.

سلام بر نماز شب هایی که در سنگرهای آسمانی تو آغاز میشد و در بهشت خاتمه می یافت.

و باز سلام بر تو ای شلمچه ، ای جبهه عاشقان ، ای تمامیت عرشیان ،

شلمچه تو مانند موج خاموش و درهم شکسته می مانی .

به ساغری که که خالی از شهد لقاء و بند نام شهادت شده است .

به دریایی که در بستر خویش آرام خفته است .

شلمچه جزر و مَدّت کجا رفت ؟

هر گاه بسیجیها در تو نیستند موج شرارهایت در درون تو فرو رفته است

شلمچه جا دارد امروز چفیه ام را بر سر بکشم و اشک حسرت از چشمان ملتهبم جاری کنم و فریاد بکشم...

من جا مانده ام...

 

فاطمه مرادیان | 17:11 - چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
کربلایی دیگر

 

 

اینجا کربلاست . صدای ما را از کنار علقمه می شنوید.

هم اینک نهری است شرمنده از نهر بودنش.

رودی است که بی صدا می خروشد تا صدای خروشش تشنه کامان کربلا را نیازارد. شاید عطش را فراموشش کنند.

اینجا بازوانی است به خون غلطیده که نشان پیروزی را در سرانگشتانش می بینم .

کمی آن سو تر قتلگاه است. بدنی می بینم بی سر ، اما سرافراز و رگهایی که مهربانانه خاک تشنه را از خون خویش سیراب می کنند و رود را باز هم شرمنده تر می بینم.

اینجا کربلاست ، صدای ما را از کنار فرات می شنوید.

صدای ما را از شلمچه میشنوید. به یادماندنی ترین کربلاهایش کربلای چهار و پنج هستند . همانهایی که "هفتاد و دو تن " های بسیاری را به خود دیدند.اینجا نبرد نیزه و شمشیر نیست. اینجا ستیز تن و تانک است!

قصه ی شبهای یلدای اینجا ، حکایت سرها و نیزه هاست. روایت سرها و موشک هاست .

اینجا سر حسین ها را با خنجر نمی برند . اینجا هر سری را موشکی حواله می کنند .

اینجا اسب ها بر بدن زخم زخم و صدچاک شهدا نمی دوند. اینجا بر بدن هر شهیدی ردی از تانک هاست .

اینجا شلمچه است ، صدای ما را از جوار شهــــــــــدا می شنوید... !

                                                                                                                 (إنشـــاألله)

 

 

 

فاطمه مرادیان | 17:9 - چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
جز لبخند چیزی نگفت

 

 

 

 امام خامنه ای (روحی فداک): 

زیبایی هایی که آدم در زندگی شهید خرازی می تواند پیدا کند ، نظیرش را شما کجا می توانید پیدا کنید؟! 

 

*راستی راستی فهمیده بود

راستی راستی فهمیده بود که دفاع از انقلاب اسلامی با آن همه دشمن و هیاهوی جهانی ، شوخی بردار نیست . از اول تا آخری که با هم بودیم یک خواب راحت نرفت و یک غذای درست و حسابی نخورد و به یاران خود هم یاد داد که زندگی در شرایط سخت را بپذیرند و تحمل سختی ها را برای دفاع از اسلام از نماز شب خواندن هم لذت بخش تر بدانند. فکرش را بکنید در هوای سرد نیمه شب که سوز زمستانی بیابان خوزستان و حاشیه کارون تا مغز استخوان را می سوزاند ، عزیز دردانه های مردم را بریزد توی رودخانه وآن قدر در میان آن ها بماند تا اذان صبح هم در آید. یادم می آید آن شب که از میان نخل های آخر شهرک دارخوین به طرف سنگر فرماندهی می آمدیم ، اشک می ریخت  و به درگاه خداوند استغاثه می کرد . حاج حسین بهتر از هر کس دیگری قدر بچه های مردم را خوب می دانست و همه وجودش آن خوب های از دنیا رمیده و به خدا پیوسته بود. بچه های لشکر هم به فرمانده خود افتخار می کردند و فرمانش را به جان می خریدند. ( سید علی بنی لوحی ، همرزم شهید حاج حسین خرازی)

 

 

*می فهمی ؟ حرومه !

اولین عید نوروزی بود که در جبهه بودیم . کندن کانال از خط شیر به طرف دشمن تصویب و شور و حال عجیبی ایجاد شده بود. علی نوری که در عملیات فرمانده کل قوا شهید شده بود، مرد با صفایی بود . شعری ساخته بود تا بچه ها بصورت دسته جمعی و در حال دویدن بخوانند و ورحیه بگیرند:

گروه خرازی عازم خط شیره / برای کندن کانال به اونجا میره / این گروه تکه / جبهه شون شهرکه

آن شبی هم که نیروها حرکت کردند تا به خط دشمن بزنند " حسین آقا " داخل کانال ایستاده بود و با یک عشق عجیبی به دوستانش که داشتند بهشتی می شدند نگاه می کرد و اشک می ریخت . یادم می آید چند دقیقه ای به شروع درگیری ، شهید حسن باقری که فرماندهی عملیات را به عهده داشت خیلی محکم به حسین گفت :" حسین جون حرومه اگه یه قدم اون طرف کانال بذاری ، می فهمی؟ حرومه !" همین دستور اشک حسین را درآورده بود.

 

*شعاع نور خورشید

وسط سنگر دراز کشید. از کنار پتویی که به در سنگر آویزان بود شعاع نور خورشید وارد سنگر می شدو به چهره اش می تابید.  حسین به پهلوی راست خوابید و سرش را روی کتف بدون دست قرار داد . حرف حسین به شهادت و عشق به آن کشیده شد .

- من در این عملیات شهید می شوم.

- اگر شهید شدی اسم بچه ات را چی بذارند؟

- مهدی...

... واین 20 ساعت قبل از پرواز بود!

 

*انگار توی آسمان بود

آهی کشید. به سقف سنگر خیره شد و زیر لب چند بار نام مقدس حضرت مهدی روحی له الفداء را زمزمه کرد: " یادت می آید با بچه های چزابه ، توی سوسنگرد دعای عهد می خوندیم ؟ همه آنها رفتند پیش خدای خودشون ، حالا وقت رفتنه . ماندن برای من هم کافیه."

این اولین باری نبود که به یاد یاران اوایل جنگ می افتاد. اما در این چند روز ، همان حسین همیشگی نبود . راه رفتن او هم انگار توی آسمان بود. هوایی شده بود.

 

*تابوت شکست

غوغایی به پا شده بود. فریاد وای حسین کشته شد به آسمان رفت . تابوت توی دست ها جابجا می شد. کم کم بر اثر فشار ، تابوت شکست و گوشه کفن پیدا شد. بسیجی ها توی سر و صورت خود می ردند. پس از چند دقیقه تابوت از هم جدا شد و شهید در بین دست های یاران از راه مانده قرار گرفت .... قیامتی بود.

 

 

 

*بدن پاره پاره حاج حسین!

غروب جمعه ، هشتم اسفند1365، مسجد چهارده معصوم شهرک دارخوین که بیش از ده هزار شهید را در خود دیده است اکنون بدن پاره پاره حاج حسین را به مهمانی پذیرفته است.

محمدرضا تورجی زاده فرمادنده گردان یازهرا(سلام الله علیها) که مداح اهل حال و بااخلاصی بود و چند ماه بعد به شهادت رسید ، گریان می خواند: " خداایافرمانده ما از بین ما رفت.تنهایمان گذاشت.خدایا دیگر صدای او را از پشت بی سیم نمی شنویم.خدایا دیگر تلاوت قرآن او را نمی بینیم. خدایا عجب نعمتی را از ما گرفتی..."

 

منبع: کتاب جز لبخند چیزی نگفت . نوشته سید علی بنی لوحی

 

 جای کابل ها روی پشتم می سوخت. داشتم فکر می کردم "عیب نداره. بلاخره برمی گردی. می ری اصفهان. می ری حاج حسین رو می بینی. سرت رو می گیره لای دستش، توش چشمات نگاه می کنه می خنده، همه این غصه ها یادت می ره…"

***

در را باز کردند، هلش دادند تو. خورد زمین؛ زود بلند شد. حتی برنگشت عراقی ها را نگاه کند. صاف آمد پیش من نشست. زانوهایش را گرفت توی بغلش. زد زیر گریه. گفتم "مگه دفعه اولته کتک می خوری؟" نگاهم کرد. گفت"بزن بکوبشونو دیدی."

گفتم :"خب؟"

گفت :"حاج حسین شهید شده."

 

 

شادی روح ملکوتی حاج حسین خرازی

 فرمانده دلاور لشکر همیشه پیروز امام حسین (علیه السلام)

صلوات + زیارت عاشورا

 

 

 

 

 

فاطمه مرادیان | 17:7 - چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
سردار عاشورایی

 

 

 

" طبق دستورات ولایت امروز در جامعه انقلاب اسلامی ما دو روند بیشتر نداریم: امامت و امت، امامت و حزب الله والسلام. خط سومی نداریم. در این روند و در این قانون و در این چارچوب، باید اطاعت محض از دستورات ولایت سمبل فکری و عقیدتی و انسجام روحی و معنوی برای یک مؤمن و یک انسان حزب الله باشد و خواهد بود." ( سخنان حاج محمدابراهیم همت قبل از عملیات والفجر در جمع بسیجیان) 
 
 
 
 
 
 
 

لشکریان محمد رسول الله(ص)باکارنامه درخشان از عملیات خیبر به دو کوهه بازگشتند.

اما با پلاکاردهای سیاهی روبه رو شدند که بر درودیوار دوکوهه آویخته شده بود.

لبخند پیروزی عملیات روی لب های رزمنده ها خشکیده بود ودر گوشه چشم ها قطرات اشک منتظر بهانه بودند...

 
آری فرمانده محبوب لشکر27 و سردار خیبر دیگر دربین آنها نبود...

 
 
 
 
 سرودی است خونبار این سرگذشت
سرودی ز مردی که از سر گذشت
 
ز همت که تا با خدا عهد بست
همه عهدهای دگر را شکست
 
ز همت که در جبهه پر می کشید
گه حمله چون رعد سر می رسید...
 
 
هدیه به روح مطهر فرمانده عاشورایی جبهه ها
حاج محمدابراهیم همت
صلوات + زیارت عاشورا 
 
 

فاطمه مرادیان | 17:5 - چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
هم نفس با لاله

 


به نام خدا

کاش می شدموج ها می زد دلـم              درهـوایش اوج ها می زددلـم

کاش می شداین دلم ازخونِ خون             کاش می شدغرق دریای جنون

کاش می شدباردیگر عشــق بود             سرخطِ دفتربنامش مشــق بود

کاش می شد یک معـلّم می شدم             درکلاس درس عالــم می شدم

کاش می شد یک کبوتر می شدم             بال گسـتر هرچه پرپر می شدم


 

کاش من هم می شدم یک سرنوشت        قلب من یک گوشه ازباغ بهشت

آه این لیــلای مجنون مرده است            آه این،آن یاس درخون مرده است

آه ازروزی که عالـــــم برشود              چشــم های یــاس ولاله ترشود

کاش سینه چاک جبهه می شدم              کاش خاکِ پاکِ جبــهه می شدم

زیرپای لاله لایـــــق می شدم             سرمه ی چشم شـقایق می شدم

شوروحالـــم اززبان نالـه هاست           پیشه ی من هم نفس بالاله هاست

یادمان باشد هــماره یاس نیست           کوچه باغ عشـق رااحساس نیست

یـادمان باشد شـقایق زنده است            تالب مرز جـنون باخنـــده است

ازشراب جبـهه هامستم هنـــوز           هم نفس بالاله ها هســتم هنــوز

من خراب چشــم شهــلای توام           من کمــان قدرعـــــنای توام

مانده ام باتک پلاک عاشــــقی             زنــده ام بارازهای رازقـــــی

(جواد   عابدی)

فاطمه مرادیان | 11:10 - دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |

دل نوشته ی شهدا برای امام زمان(عج)

ای مهدی صاحب‌‌الزمان (عج) اینکه نام سربازی و نوکری تو را بر ما نهاده‌اند، مایه افتخار است، ولی از اینکه نمی‌توانم آنچنان که تو می‌خواهی باشم، روحم عذاب می‌کشد.
« شهید ابوالفضل مختاری»

ای مهدی (عج) عزیز فرمانده جبهه‌ها، ای یاور رزمندگان اسلام، به یاریمان بشتاب،و در آخرین لحظات چشمانم را به جمالت منور فرما و از خدا می‌خواهم در هنگام شهادتم، مهدی (عج) حاضر باشد، مهدی جان (عج) در لحظه شهادت سرمان را بردار و در آغوش بگذار که ما جز دامان تو پناهی نداریم.
« شهید احمد (حمید) مهرمحمدی »

مهدی جان تو را به مادرت زهرا (س) و جد بزرگوارت علی‌بن‌ابیطالب (ع) مرا یاری کن که تو واسطه فیض الهی بر ما هستی.
« شهید مسعود تفنگچی »

…مگر می‌شود عاشق امام زمان (عج) این مولا و سرور بود ولی برای دیدن و زیارت او جان نداد، باید دوست فدای دوست گردد، و عاشق فدای معشوق و عابد فدای معبود.
« شهید مهدی زین الدین »

در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند، که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان (عج)، خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد.
« شهید سید مهدی بلادی »

امام زمان چشمان گنهکارم پر از اشک است، چه بسیار اشک ریخته‌ام فریادزده‌ام صدایت کرده‌ام، یابن‌الحسن (عج) گوشه چشمی بر من فکن، مهدی جان سخت حیرانم، رخسار چون ماهت را برایم بگشا زیرا که منتظرم.
« شهید علی دستان »


چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی                                 اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی

 گفتم غروب جمعه تو از راه می رسی                            عمرم در این قرار به سر شد نیامدی

تا خواستم به جاده ی وصل تو رو کنم                             غفلت مرا رفیق سفر شد نیامدی

در مسجدیم و طاعت این ماه شغل ماست                       بی قبله هر نماز به سر شد نیامدی

این نفس بد مرام مرا خوار و زار کرد                                   روز و شبم به لغو سپر شد نیامدی

رسوایی گدای تو از حد گذشته است                                عمرم به هر گناه هدر شد نیامدی

از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدی                               دیدی دلم به راه دگر شد نیامدی

خسران زده کسی است که از یار غافل است                   بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی

از ما که منفعت نرسیده برای تو                                     هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی

گفتیم لا اقل سر افطار می رسی                                   دیده به راه ماند و سحر شد نیامدی

فاطمه مرادیان | 11:9 - دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
آخرین نوشته دکتر چمران

 رقص مرگ !

 متن زیر ، آخرین نوشتة دکتر چمران می باشد که چند دقیقه قبل از شهادت آن را نگاشته است .

 

« ای حیات ! با تو وداع می کنم ، با همة مظاهر و جبروتت . ای پاهای من ! می دانم که فداکارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آیید ؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محکم باشید. این پیکر کوچک ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . دراین لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت ها کرده اید . از شما آرزو می کنم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا کنید . ای دست های من ! قوی و دقیق باشید . ای چشمان من ! تیزبین باشید . ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل کن . به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همة شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید . من چند لحظة بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی . چه ، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد »

 


ادامه مطلب
فاطمه مرادیان | 19:53 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
حجاب...

چادر ترنم عطر یاس در فضای غبار آلود دنیاست...
چادر پیش از آنکه یک حجاب اسلامی باشد یک حجاب ملی است...
چادر بهترین نوع حجاب و نشانه ملی ماست...
"ای پیامبر به زنان و دختران خود و زنان مومن بگو که خویشتن را به جلباب (لباس و روسری که بدن نما نباشه) بپوشند"
سوره احزاب آیه 59 


"خواهرم حجاب مجوز ورود تو به بهشت است. آیا واقعا بهشت را نمی خواهی"
شهید حمید رضا نظام

فاطمه مرادیان | 17:26 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
آی خاکی ها...

 

آی خاکی ها...

ندیدم آینه‌ای چون لباس‌خاکی‌ها 
همان قبیله که بودند غرقِ ‌پاکی‌ها
 
به عشق زنده شدن، «عند ربِّهم» بودن 
شده ست حاصل آن‌ها ز سینه چاکی‌ها
 
دلیل غربتشان، اهلِ خاک بودنِ ماست 
نه بی ‌مزار‌ شدن‌ها، نه بی پلاکی‌ها
 
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند: 
"زمین چقدر حقیر است، آی خاکی‌ها!"

"زمین چقدر حقیر است، آی خاکی‌ها!"

فاطمه مرادیان | 17:24 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
پیکر سالم

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

چهارده سال بیشتر نداشت. برای جبه رفتن اقدام کرد ولی قبول نمی کردند. با لاخره با دست بردن در شنا سنا مه راهی منطقه شد. نوزده سالگی برای آخرین بار اعزام شد.

رفته بود کلی تسبیح و.... برای دوستانش خریده بود.مادرش گفته بود:چیکار می کنی ?تو بعدها خرج داری زندگی باید تشکیل بدی,خونه می خوای و....

گفته بود: خونه من یک متر جا هست که نه آهن می خواد نه گچ! بالاخره خدا حافظی کردو رفت.

از نیرو های واحد تخریب لشکر علی ابن ابی طالب بود.عملیات کربلا چهار آخرین عملیات او بود.دوستانش می گفتند به سختی مجروح شد وپیکرش جاماند.

محمد رضا شفیعی به جرگه شهدای گمنام پیوست. برخی می گفتند او اسیرشده چون دوستانی که کنار او بودند همگی اسیر شدند. اما خانواده چشم انتظار او بود.

آزادگان به میهن بازگشتند اما خبری از او نشد. یکی از آزادگان گفته بود:ما دیدیم که محمد رضا اسیر شد اما خبری از او نداریم.

ناله ها و گریه های خانواده بیشتر شده بود. همه آرزو داشتند خبری از گمشده شان به دست آورند.

سال هشتاد عراق و ایران برای تبادل اجساد توافق کردند.مرداد٨١ خبر باز گشت پیکر محمد رضا اعلام شد.خبر خیلی عجیب بود. پیکر محمد رضا بعد از ١۶ سال سالم است!!

او در کربلای چهار مجروح و سپس اسیر می شود.یازده روز او را به همین وضع نگه می دارند.بعد می گویند:باید به امام توهین کنی.او هم فریاد می زند: مرگ بر صدام.

بعثی ها آنقدراو را می زنند تا به شهادت می رسد.پیکراو را در قبرستانی در نزدیکی کربلا به خاک می سپارند.حالا بعد از ١۶ سال پیکر او را از خاک خارج کرده اند.بدن او سالم مانده.گویی که او خواب رفته است!

بعثی ها سه ماه پیکر او را زیر آفتاب انداختند تا پوسیده شود.آهک و دیگر مواد فاسد کننده بر بدنش ریختند اما بدنش همچنان سالم مانده بود.فرمانده عراقی که پیکر او را تحویل می داد گریه می کرد. می گفت:خدا از سر تقصیرات ما بگذرد.وقتی شهید محمد رضا شفیعی را داخل قبر قرار دادند فرمانده اش صحبت کرد و گفت:نماز شب این شهید هیچگاه ترک نمی شد. همیشه غسل جمعه را انجام می داد.

وقتی برای امام حسین گریه می کرد قطرات اشک خود را به صورت و سینه و محاسنش می مالید.راز سالم ماندن پیکر این شهید اینهاست.

خدا خواست محمد رضا شفیعی از گمنامی خارج شود تا برای همیشه تاریخ سندی باشد بر حقا نیت یاران مظلوم حضرت روح الله

محمد رضا در گلزار شهدای علی ابن جعفر قم آرمیده است.

فاطمه مرادیان | 17:18 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
یاد شهیدان

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است

امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است

تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شما جان گرفته است

 

در آسمان سینه ی من ابر بغض خفت

صحرای دل بهانه ی باران گرفته است

از هر چه بوی عشق تهی بود خانه ام

اینک صفای لاله و ریحان گرفته است

دیشب دو چشم پنجره در خواب میخزید

امشب سکوت پنجره پایان گرفته است

امشب فضای خانه ی دل سبز و دیدنی ست

در فصل سرد، رنگ بهاران گرفته است

فاطمه مرادیان | 17:18 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
فرماندهی ˛بی لطف

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

ابوالحسن برونسی

(این خاطره نقل قول است از زبان برادر شهید)

یک روز توی منطقه جلسه داشتیم. چند تا از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند. بعد از مقدماتی, یکی شان به عبدالحسین گفت:حاجی برات خوابهایی دیدیم.

عبدالحسین لبخندی زد و آرام گفت:خیره ان شاءالله

گفت:انشاءالله.

مکثی کرد و ادامه داد:با پیشنهاد ما و تایید مستقیم فرمانده لشکر, شما از این به بعد فرمانده گردان عبدالله هستین.

یکی دیگرشان گفت: حکم فرماندهی هم آماده است.

خیره عبدالحسین شدم. به خلاف انتظارم, هیچ اثری از خوشحالی توی چهره اش پیدا نبود. برگه حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند, نگرفت!گفت:فرماندهی گروهانش هم از سر من زیاده, چه برسه به فرماندهی گردان!

گفتند: این حرفا چیه می زنی حاجی?!

ناراحت و دمغ گفت: مگر امام نهم ما چقدر عمر کردن ?

همه ساکت بودند.انگار هیچ کس منظورش را نگرفت.ادامه داد:حضرت توی سن جوانی شهید شدن حالا من با این سن چهل و دو سال تازه بیام فرمانده گردان بشم?

گفتند:به هر حال این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی به قبول کردنش.

از جاش بلند شد. با لحن گلایه داری گفت: نه بابا جان! دور ما رو خط بکشین این چیزها هم ظرفیت می خواد هم لیاقت که من ندارم.

از جلسه زد بیرون.

آن روز  هر چه به اش گفتیم و گفتند که مسوولیت گردان عبدالله را قبول کند فایده ای نداشت.

روز بعد ولی˛ کاری کرد که همه مات ومبهوت شدند صبح زود رفته بود مقر تیپ و به فرمانده تیپ گفته بود: چیزی رو که دیروز گفتین˛ قبول می کنم.

کسی دیگر حتی فکرش را هم نمی کرد که او این کار را قبول کند. شاید برای همین˛ فرمانده پرسیده بود: چی رو?

عبدالحسین گفته بود: مسوولیت گردان عبدالله رو........ .

جلو نگاههای تعجب زده دیگران عبدالحسین به عنوان فرمانده همان گردان معرفی شد.

حدس می زدیم باید سری توی کارش باشد˛ و گزنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت.بالاخره هم یک روز توی مسجد بعد از اصرار زیاد ما˛ پرده از رازش برداشت. گفت: همون شب  خواب دیدم که خدمت آ قا امام زمان() رسیدم.حضرت خیلی لطف کردن و فرمایشاتی داشتن بعد دستی به سرم کشیدن و با اون جمال ملکوتی شون و با لحنی که هوش و دل آدم رو می برد˛ فرمودن: شما می توانی فرمانده تیپ هم بشوی...... .

خدا رحمتش کند˛ همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتیها را در زندگی او رقم زد.

یادم هست که آخر وصیتنامه اش نوشته بود: اگر مقامی هم قبول کردم به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی است و گرنه فرماندهی برای من لطفی نداشت.

فاطمه مرادیان | 17:18 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
شهید دکتر مرتضی مطهری

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

استاد شهید آیت الله مطهری در ۱۳ بهمن ۱۲۹۸ هجری شمسی در فریمان واقع در ۷۵ کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال ۱۳۱۶ علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود

 در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند.در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی ( به مدت ۱۲ سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال ۱۳۳۱ در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال ۱۳۳۴ اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود .استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است.

 

کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت ۱ بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد ۱۳۴۲ به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از ۴۳ روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود.

پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی یی که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد. سنگینتر می شود. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، انجمن اسلامی

کردن محتوای نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد. به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال ۱۳۴۶ به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خودسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد سرانجام در سال ۱۳۴۹ علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.

در سال ۱۳۴۸ به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آفیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۱ برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال ۱۳۵۳ ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.

اما مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر خصوصاً در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدین خلق ایران » پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید. در این سالها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمی قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درسهای مهمی در آن حوزه القا می نماید و همزمان در تهران نیز درسهایی در منزل و غیره تدریس می کند. در سال ۱۳۵۵ به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند.

گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال ۱۳۵۵ موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید. در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۸ در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود یا گلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد و امام و امت اسلام در حالی که امیدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمی عظیم فرو می روند.

 

سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش

فاطمه مرادیان | 17:18 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
سردارشهید حسین املاکی

 

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

اشک سرداری که با سوز و گداز   سینـه های آسمان را کرد باز

یـاد امـلاکـی کـه پـرواز کـرد    سیرت خوش سیرتان هم ناز کرد

گرچه اینجا یک ظهور دیگر است   مثنوی گفتن حضور دیگر است

سردارشهید حسین املاکی در شب عاشورا سال هزار و سیصد و چهل، در روستای کولاک محله ، شهرستان لنگرود در خانواده ای مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود . او پس از گذراندن دوران تحصیلی خود در سال 58 موفق به اخذ دیپلم در رشته بهداشت محیط شد . علاقه حسین به ورزش ایشان را بسوی ورزش کاراته و کشتی سوق داد و در این زمینه موفقیت های نیز کسب نمود .

روح ایمان و کفر ستیزی و انقلابی حسین آقا انگیزه ای فراهم کرد تا به موج عظیم انقلاب بپیوندد و در این عرصه فعالیت زیادی برای به زانو در آوردن نظام منهوس پهلوی در منطقه داشت و با به ثمر رسیدن نظام مقدس جمهوری اسلامی به سبز جامگان این نهاد بر خواسته از متن امت اسلامی، سپاه پاسداران لنگرود پیوست و با تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران اسلامی و تحمیل جنگی نابرابر به انقلاب نوپای اسلامی به همراه اولین گروه از نیروهای اعزامی گیلان عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل به دیار خونین سرپل ذهاب و قصر شیرین شتافت.

 ایمان، شجاعت، خلاقیت، تدبیر و توانمندی در وی چنان عالی بود که توانست در کوتاهترین زمان، توان رزمی خویش را تثبیت کند و مدتی بعد هم وارد تیپ 25 کربلا شد . از آنجا که حسین جوانی مومن و برومند و از استعداد و خلاقیت بارزی برخوردار بود . فلذا در مدت زمانی اندک توان رزمی خود را به منصه ظهور رساند و چون بر فرماندهان این توانمندی عالی نظامی حسین محرز شد؛ در واحد اطلاعات و عملیات مسئولیت فرماندهی ، محور یکم را بر عهده او گذاشتند و نقشی فوق العاده در این سمت ایفا نمود .

خلاقیت حسین در ارائه شناسایی ها و طرح نظامی بقدری عالی و دقیق بود که گویا سالها در دانشکده ها دروس علوم عالی نظامی و رزم آموخته بود؛ لیکن دانشگاه او ایمان به خدا و کلاس او جبهه و میادین نبرد با دشمنان اسلام و قرآن بود .

سردارحسین املاکی پس از رشادت ها و دلاوری ها در عملیات های مختلف از جمله ثامن الائمه و فتح المبین و بیت المقدس و رمضان و محرم، در سال 61بود که تصمیم گرفت به سنت دیر پای محمدی (ص) عمل به تکلیف نماید و ازدواج کند اما هنوز بیش از دوازده روز از پیمان مقدس ازدواج وی نگذشته بود که بسوی جبهه های نور علیه ظلمت شتافت و هیچ تاخیری در جبهه ها ی نبرد حق علیه باطل را بر خود جایز نمی دانست و ازدواج را هم عمل به تکلیف و حرمت نهادن به اصول و آرمانهای مکتب غنی اسلام و احکام الهی می دانست و حاصل این پیوند مقدس یک پسر و دو دختر از زندگی مشترک ایشان به یادگار ماند .

حسین در عملیاتهای متعددی چون والفجر مقدماتی ، والفجر 1 ، والفجر4 ، والفجر6 ، والفجر 8 ، والفجر9 ، عملیات بدر نقش آفرینی فوق العاده ای ایفاء نمود و بی تردید می توان عنوان کرد آن موفقیت ها مرهون شجاعت، خلاقیت، توانمندی و خدمات عالی حسین املاکی بود . حسین در سال 64 به تیپ قدس گیلان رفت ؛ واحد اطلاعات و عملیات تیپ را تقویت نمود و بهترین طرح عملیاتی والفجر 9 را با توجه به شناسایی هایش در منطقه سلیمانیه ارائه و اجرا نمود و به موفقیتهای بزرگی دست یافت .

پس از عملیات والفجر 8 در منطقه عمومی فاو دیگر همرزمانش چون سردار مهدی خوش سیرت و حسن رضوانخواه به او پیوستند و فرماندهی گردان های پیاده تیپ قدس را بر عهده گرفتند و سردار حاج محمود قلی پور نیز رئیس ستاد تیپ قدس گیلان بود که با همت بلند و شجاعت و دلاوری این دلاور مردان و سرداران گیلانی چنان تحولی در عملیات ها ایجاد شد که بعد از عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران ، به تعبیر مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای ( حفظه الله ) : حماسه آفرینان لشکر قدس در کربلای 2 کربلای دیگری آفریدند .

سردار رشید اسلام حسین املاکی پس از انجام عملیات کربلای 2وکربلای4 در عملیات کربلای 5 با حفظ سمت ، فرماندهی محور عملیاتی را در جزیره بوارین بر عهده گرفت و به شایستگی درخشید بطورئیکه نیروهای لشکر وارد شهرک دوئیجی عراق شدند و حسین املاکی، پس از طی رشادت و رزم بی امان مجروح گردید و پس از بهبودی نسبی مجدد سوی جبهه های نبرد شتافت و با توجه توانمندی نظامی عالی که برخوردار بود به عنوان فرمانده تیپ یکم لشکر قدس گیلان ، به همراه گردان های رزمی، فرماندهی عملیات موفقیت آمیز نصر4 ، ارتفاع ژاژیه و شهر ماووت عراق را برعهده گرفت و از چنگال بعثیون آزاد ساخت و به الطاف و عنایات الهی و توجه حضرت امام عصر ( عج ) و رشادت های رزمندگان دلیر اسلام به پیروزی های بزرگی دست یافتند

پس از انجام عملیات نصر 4 ، سردار رشید حسین املاکی به سمت قائم مقام لشکر 16 قدس گیلان مشغول به خدمتگزاری گردید فلذا واحدها و گردان های لشکر را مهیای نبردی دیگر ساخت و در ماموریتی آسیب شدیدی دید بطورئیکه ناچار با هلی کوپتر به بیمارستان انتقال یافت که طبق معمول با حاصل اندکی بهبودی مجدد عازم جبهه های نبرد با خصم دون شد و دو شادوش فرماندهی محترم لشکر، رزمندگان شجاع اسلام را در عملیات ها یاری نمود .

این فرمانده رشید اسلام ، آنقدر شجاع و خلاق و دلیر بی باک بود که فرماندهان ارشد عراق نیز بر این امر معترف بودند .

سر انجام این دلاور شجاع اسلام در 9 فروردین سال 67 در عملیات والفجر 10 در منطقه عمومی سید صادق ، شانه دری بر روی ارتفاعات (بانی بنوک) به همراه یاران و همرزمان شهید محمد اصغریخواه فرمانده گردان کمیل و شهید دکتر محمد حبیبی پور و شهید سید عباس موسوی و دیگر عزیزان و دلاوران شجاع اسلام در اثر حمله ناجوانمردانه(بمباران شیمیایی) دشمنان بعثی به آرزوی دیرینه ای که کسب مقام شهادت در راه حضرت دوست بود نائل آمد و روح بلند و ملکوتی اش همنشین عرشیان گردید و پیکر مطهر این فرمانده شجاع اسلام در میان انبوه آتش و حملات شیمیایی دشمن بر روی ارتفاعات بانی بنوک ماًوا گزید .

حسین املاکی حسینی زیست و شهید شد و شهادتش الگو و درسی فراموش ناشدنی شد بنام(( ایثار)) به امت عزیز اسلام آموخت . چرا که در هنگام بحبوحه جنگ و نبرد و آتش حملات و شیمیایی دشمن حسین املاکی به بسیجی ای که ناله و استمداد کمک می طلبید ، حسین ماسک صورتش را برداشت و بصورت بسیجی بست و در نهایت هر دو شهید شدند هم بسیجی و هم حسین املاکی .

 

پیام مقام معظم رهبری :

شهید املاکی شما ، که توی میدان جنگ شیمیایی زدند ، و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود ، بسیجی بقلدستش ماسک نداشت ،شهید املاکی ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسیجی همراهش ! قهرمان یعنی این !

فاطمه مرادیان | 17:18 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
خاطرات

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

خاطرات

تقدیم به سرداران غریب گیلان

 

خاطرات یک حکایت بشنوید

دردهای بی نهایت بشنوید

روزگار وصلت و هجران یار

جنگ بود و عاشقان بی قرار

سوختن ، پرداختن ، جانباختن

درد را با سوز و سازش ساختن

شور بود و زخم آتش پاره ها

سینه بود و ترکش خمپاره ها

بی ریایی بین ما یک رسم بود

عشق بود و درد بود و خصم بود

اشک بود و غربت پروانه ها

تیر هم آغوش آن در دانه ها

سینه هاشان خاکی و خاکستری

دیده هایی آسمانی ، عنبری

روزگاری جام می را دیده ایم

شکوه ها و نای نی را دیده ایم

یاد بادا راهیان کربلا

عشق بازان سر جدا ، پیکر جدا

کاش ما هم آفتابی می شدیم

بیش از اینها انقلابی می شدیم !

آه از روزی که ما بیخود شدیم

بی خبر از حال و روز خود شدیم !

زخم دل از ما شکایت می کند

از جدایی ها حکایت می کند

گفت روزی بین ما اسرار بود

لافتی الا علی سردار بود

کاش ما هم آفتابی می شدیم

نی اسیر هر سرابی می شدیم

مثنوی اکنون چه می خواهی بگو

خود ز احوالم که آگاهی بگو

باز رازی در دلم سربسته است

این دل وامانده امشب خسته است

خسته از نامردمان پست و دون

کسیه دوزان شقی غافل ز خون

عاشقی مستانگی ها گم شده است

همت و مردانگی ها گم شده است

زخم بر جان و تنم مرهم شده است

آخر اینجا دست ها یکدست نیست

در خرابات دل ما مست نیست

این کلام آخرین فریاد ماست

آخرین فریاد ما در یاد ماست

عاشقی درد هزاران چاره هست

عشق در رفتن هزاران پاره هست

بنگرید اینجا که ما وامانده ایم

دست ما گیرید ما جا مانده ایم

گشت ما را داغ یاران کمیل

همت مردان گردان کمیل

اشک سرداری که با سوز و گداز

سینه های آسمان را کرد باز

یاد املاکی که او پرواز کرد

سیرت خوش سیرتان هم ناز کرد

عاشقی اینجا ظهوری دیگر است

مثنوی گفتن حضوری دیگر است

فاطمه مرادیان | 17:18 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
فرازهایی از وصیتنامه شهید برونسی+سخن مقام معظم رهبری در خصوص این شهید

 

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

سردار رشید اسلام حاج عبدالحسین برونسی

من با چشم باز این راه را پیموده ام و ثابت قدم مانده ام امیدوارم این قدمهایی که در راه خدا برداشته ام خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار بدهد و ما را از آتش جهنم نجات دهد.

فرزندانم خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگی تان قرار بدهید.باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان﴿عجل الله تعالی فرجه الشریف﴾باشید.

همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.

ای مردم نادان˛ ای مردمی که شهادت برای شما جا نیفتاده است˛ در اجتماع پیشرو باید درباره شهیدان کلمه اموات از زبانها و از اندیشه ها ساقط شود و حیات آنان با شکوه تجلی نماید﴿بل احیاء عند ربهم یرزقون﴾.

فرماندهی برای من لطف نیست گفتند این یک تکلیف شرعی است باید قبول بکنید و من بر اساس﴿اطیعوا الله و اطیعوا الرسول واولی الأمر منکم﴾ قبول کردم.

مسلماّ در این راه امر به معروف و نهی از منکر از مردم نادان زیان خواهید دید تحمل کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید.

مقام معظم رهبری:

... شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت توی جبه کسانی که او را دیده بودند می گفتند: وقتی می ایستاد و سخنرانی می کرد برای رزمندگان˛ تاثیر حرفش از آدم های تحصیل کرده به مراتب بیشتر بود آنچنان زیر نفوذ در می آورد این بسیجی ها را کاملاّ تحت تاثیر قرار می داد و منطقی با آنها حرف می زد˛ گویی تحصیلات عالیه دارد˛ روحیهۀ انقلابی این است.

فاطمه مرادیان | 17:18 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
زندگینامه شهید علم الهدی

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

سید حسین علم الهدی

تولد: 1337، اهواز

سمت: فرمانده سپاه هویزه

شهادت: 16/10/1359، دشت هویزه

... من در سنگر هستم. در اوج تنهایی، سلاح بر دوش دارم. «کرخه» از کنارم می‌گذرد. در دو کیلومتری، دشمن مستقر است . تا کنون دوبار بلاد مسلمین را مورد تجاوز قرار داده و اکنون چندین کیلومتر در خاک اسلام وارد شده است و ناجوان مردانه شهر‌ها را می‌کوبد و نابود می‌کند. صدای رگ‌بار و خمپاره همیشه در گوش است.

مردم روستاها و شهرها آواره و سرگردان شده‌اند. کودکان گرسنه و لرزان،‌ در آغوش مادران ترسان، بسیار به چشم می‌خورند. زمان می‌گذرد و عبور زمان در کنار برادران خاطره می‌سازد. اعمال متهورانه و بی‌باکانه بچه‌ها حماسه می‌آفریند. منصور در کنار اصغر شهید شد و اصغر شاهد شهادت او بود. اصغر در کناررضا شهید شد و رضا شاهد شهادت او بود.

... و اما رضا در تنهایی شهید شد. راستی شهدا همه با هم بودند و چه جمع باصفایی. در شهادت «منصور». در مسجد، «اصغر شهید» برای مردم از «منصور» حرف زد. وقتی که خواستیم خانه «اسکندری شهید» برویم. «اصغر شهید» شعار «ما تشنه هستیم بهر شهادت»‌ را سرود. .. وقتی «منصور» گریه کرد و «صادق» برای آنها نوحه می‌خواند و صدای دل‌نشین و پرجذبه‌اش مرا به گریه می‌اندازد.

... شاید طبیعت جای دجله و فرات را با کرخه و کارون تعویض کرده است.

تنهایی چیست؟

زمان

عاشورا.

من در سنگر هستم. عمق غربت واوج عزت؛ در این تتهایی. در این خانه‌ی جدید با خود، با خدا و با شهدا سخن می‌گویم.سوز دل و آرامش قلب. خوف و رجاء. سنگر من در کنار رودخانه‌ی کرخه است. وقتی به آب می‌نگرم به یاد سنگرهای کنار کارون می‌افتم و با خود می‌گویم «خدایا، آن برادرانم که در خونین شهر می‌جنگند در چه حال‌اند؟» و نگرن آنانم. «خدا آن برادرانم که در «فارسیات» و «دارخوین» درسنگرند. در چه حال‌اند؟»این جا «دشت آزادگان» است. من در سنگر هستم. درکنار کرخه. دشمن در آن طرف رودخانه شهر را می‌کوبد. وحشیانه جنایت می‌کند. هزار متر جلوتر کانالی هست که دوست عزیزم «منصور» در آن به شهادت رسید. شاید هنوز خون پاکش و جای آر ـ پی ـ جی او که بر زمین در کنار جسدش افتاده بود، باشد. سمت چپ، تقریباً در فاصله سی صد متری آن طرف درخت‌ها ، برادر عزیزم «رضا» شهید شده، و باز در همان سمت، کمی پائین‌تر برادر عزیزم «اصغر» شهید شده. آن طرف رودخانه «محمدرضا» شهید شده. در «دهلاویه» سی تن از پاسداران که هیچ کدام را نمی‌شناخته‌ام به شهادت رسیده‌اند. در قسمت شرق شهر‌ (سوسنگرد) در این کانال بیست و دو تن از برادرانی که چند بار با آن‌ها به شبیخون رفته‌ام شهید شده‌اند. در گردش زمین به دور خورشید،‌ دو لحظه بیش ازلحظات دیگر داغ این خاطره

را زنده می‌کند :‌

سرخی شفق و سرخی غروب درپشت نخلستان‌هاخورشید عظمت قطره خون شهید را می‌یابد و پاکی و عصمت قطره قطره خون آن عزیزان را فریاد می‌کند.

خدایا . این خانه‌ی کوچک، در کنار رودخانه، که دراطرافش گل‌ها پرپر شده‌اند. کدام خانه است؟

ساختمان در این خانه چیست؟

کمی در دل زمین شکافته، چند گونی شن و ...

در کنار رودخانه، رو بسوی دشمن. وسط مکان شهادت بهترین دوستانم.

این خانه‌ی محقر برای من یک قلب تپنده شده. یک دل پر از سوز، سوز فراق یاران و عزیزان از دست رفته؛ منصور، اصغر، رضا...

خاطره‌ها مانند ورق خوردن صفحات یک دفتر، یک کتاب، در ذهنم پشت هم، صف‌گونه می‌گذرند؛منصور و روزه‌های مسیحاوارش و دعای کمیل و مناجاتش... که با او بودم .

اصغر و تلاش شبانه‌روزیش و نوشته جاتش درباره‌ی جهاد و تقوی ... که با او بودم.

رضا و زیبایی‌های روحش و پاکی درونش و فکر بلند‌پروازش... که با او بودم.

این خانه‌ی کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی‌های بر هم تکیه شده، پر از حرف است، پر از فریادست، غوغاست. صدای پرمحبت اصغر و

حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور...

بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه‌تان باد.

تنهایی، عمیق‌ترین لحظات زندگی‌یک انسان است.

خدایا این خانه‌ی کوچک را بر من مبارک گردان. در این چند روز با خاک انس گرفته‌ام . بوی خاک گرفته‌ام. رنگ خاک گرفته‌ام حال می فهمم که چرا پیامبر(ص) علی بن ابیطالب(ع) را «ابوتراب» نامید حال می‌فهمم این سخن علی ابن ابیطالب(ع) را که می‌فرماید: در سجده‌های نماز، حرکت اول خم شدن بر روی مهر این معنا را می‌دهد که خاک بوده‌ایم. حرکت دوم این معنا را دارد که از خاک برخواسته‌ایم . متولد شده‌ایم. حرکت سوم رفتن دوباره به سوی خاک به این معنا است دوباره به خاک باز می‌گردیم و حرکت چهارم برخاستن به این معناست که دوباره زنده می‌شویم (حیات قیامت).

اما در این سنگر، همیشه در کنار خاکم، خاک پناهگاه‌مان است. روزها صدای رگ‌بار و خمپاره گوش را کر می‌کند و شب‌ها صدای تک‌تیرها، صدای حرکت آب، و ناگهان سکوت شب با فریاد الله اکبر براداران شبیخون شکسته می‌شود و تیراندازی شروع می‌گردد. خدایا، امشب کدام یک از بچه‌ها زخمی. کدام

یک شهید. چند تن از دژخیمان را به جزای خود رسانده‌اند؟

همه‌اش دلهره و اضطراب و انتظار تا لحظه بازگشت برادران. در انتظار، تا در آغوششان گیرم .

... امشب پاس دارم. ساعت 1 تا 3 . چه شب باشکوهی! چه باشکوه است! من به یاد علی بن ابی‌طالب(ع) و تاریکی شب و تنهایی او میافتم. او با این آسمان پرستاره سخن می‌گفت. سردر چاه نخلستان می‌کرد و می‌گریست راستی فاصله‌اش با من زیاد نیست از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا... خدایا این سرزمین پاک در دست ناپاکان است. در همین چهل کیلومتری من در همین تاریکی شب علی(ع)‌ بر می‌خواست و به نخلستان می‌رفت، فاطمه وضو می‌گرفت، پیامبر به مسجد می‌رفت ...

یادداشتهایی ازشهید سید حسین علم الهدی

فاطمه مرادیان | 17:18 - یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |

درجه :ستوان دوم                                                                                                 

نام:علیرضا

نام خانوادگی :ریگی

نام پدر:نورمحمد

محل تولد:زابل

تاریخ تولد :1342

تعداد فرزندان:2

محل شهادت :ایرانشهر (درگیری با اشرار}

تاریخ شهادت:1373

                                    ******************************************

 

شهید علیرضا ریگی در سال 1342 در بخش شهرکی و ناروئی شهرستان زهک در خانواده ای کشاورز و پایبند به اصول اسلام به دنیا آمد .تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه با موفقیت و به عنوان دانش آموزی نمونه به پایان رساند. و در عین تحصیل در امور کشاورزی کمک خانواده بود.شهید خیلی خوش برخورد و با صفا بود.از در رفع مشکل دیگران هرچه در توان داشت به کار میگرفت و خودش نیز با صبر و حوصله در برابر مشکلات و ناملایمات زندگی مقاومت می کرد.با پدر و مادر و همسر و فرزندان و دیگر اقوام و آشنایان بسیار مهربان و خوشرفتار بود پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه نظامی نیروی انتظامی شد و با درجه ستوان دومی مشغول خدمت به این مرز و بوم شد.در طول خدمت در انجام ماموریت ها پیشقدم بود  و با شجاعت و با جان ودل سخت ترین ماموریت ها را میپذیرفت وی فردی مومن و با تقوا و در انجام فرائض جدی بود و با عشق و علاقه و افرا در مراسمات مذهبی و سیاسی شرکت می نمود از علاقه مندان به انقلاب اسلامی بود و به امام خمینی (ره) عشق می ورزید و در جهت تحقق انقلاب و نظام  از هیچ چیزی حتی نثار جان دریغ نمی کرد.

در  نهایت پس از سال ها خدمت صادقانه در مصاف با شارار مسلح در ایرانشهر شربت شهادت نوشید و به افتخار عظمای شهادت نائل آمد.عرش الهی نشیمگاه پرنده ی نامش باد.

گلپوش بهاره بود تابوت شهید

                                                      لبریز نظاره بود تابوت شهید

با تابش زخم های گلگون تنش

                                                      یک باغ ستاره بود تابوت شهید

فاطمه مرادیان | 23:11 - شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
فاطمه مرادیان | 19:55 - شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
هرکه دارد هوس کرببلا،بسم الله

باز آخر سال آمد و بوی شهدا در مملکت ما پیچید

اگر راهی راهیان نوری،ما را هم دعا کن...

فاطمه مرادیان | 19:30 - شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
مردی که به پای رزمندگان بوسه می‌زد

فرمانده شهید حاج حسین خرازی، فرمانده خوش اخلاق، پرتلاش و پر جنب جوش بود؛ آنقدر که با یک دست زمین را به آسمان می‌دوخت.

 مقام معظم رهبری هم او را پرچمدار جهاد و شهادت خطاب کرده بود. جا دارد در آستانه شهادت این فرمانده بزرگ، لحظاتی در زندگی و خاطرات او بیندیشیم.
فاطمه مرادیان | 19:30 - شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,
+ |
منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

بسم رب الشهداء و الصدیقین اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه ... ما فداییان سید علی و خاک پای آقا هستیم ... شهدا هم تاج سر و عزیز دل ما هستند... عکس پروفایلم یه آرزو از ته قلبمه... لبیک به این عمار اقا که دلمو لرزوند... تقدیم به حضرت ماه : نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه بماند بین ما این رازها بینی و بین الله من استغفار کردم از نگاه تو نمیدانم اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه ...!

نويسندگان
فاطمه مرادیان
ساير امکانات

RSS

POWERED BY
LoxBlog.COM

لبخندهاي خاكي

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 48
بازدید کل : 56096
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



طراح قالب