
امام خامنه ای (روحی فداک):
زیبایی هایی که آدم در زندگی شهید خرازی می تواند پیدا کند ، نظیرش را شما کجا می توانید پیدا کنید؟!
*راستی راستی فهمیده بود
راستی راستی فهمیده بود که دفاع از انقلاب اسلامی با آن همه دشمن و هیاهوی جهانی ، شوخی بردار نیست . از اول تا آخری که با هم بودیم یک خواب راحت نرفت و یک غذای درست و حسابی نخورد و به یاران خود هم یاد داد که زندگی در شرایط سخت را بپذیرند و تحمل سختی ها را برای دفاع از اسلام از نماز شب خواندن هم لذت بخش تر بدانند. فکرش را بکنید در هوای سرد نیمه شب که سوز زمستانی بیابان خوزستان و حاشیه کارون تا مغز استخوان را می سوزاند ، عزیز دردانه های مردم را بریزد توی رودخانه وآن قدر در میان آن ها بماند تا اذان صبح هم در آید. یادم می آید آن شب که از میان نخل های آخر شهرک دارخوین به طرف سنگر فرماندهی می آمدیم ، اشک می ریخت و به درگاه خداوند استغاثه می کرد . حاج حسین بهتر از هر کس دیگری قدر بچه های مردم را خوب می دانست و همه وجودش آن خوب های از دنیا رمیده و به خدا پیوسته بود. بچه های لشکر هم به فرمانده خود افتخار می کردند و فرمانش را به جان می خریدند. ( سید علی بنی لوحی ، همرزم شهید حاج حسین خرازی)

*می فهمی ؟ حرومه !
اولین عید نوروزی بود که در جبهه بودیم . کندن کانال از خط شیر به طرف دشمن تصویب و شور و حال عجیبی ایجاد شده بود. علی نوری که در عملیات فرمانده کل قوا شهید شده بود، مرد با صفایی بود . شعری ساخته بود تا بچه ها بصورت دسته جمعی و در حال دویدن بخوانند و ورحیه بگیرند:
گروه خرازی عازم خط شیره / برای کندن کانال به اونجا میره / این گروه تکه / جبهه شون شهرکه
آن شبی هم که نیروها حرکت کردند تا به خط دشمن بزنند " حسین آقا " داخل کانال ایستاده بود و با یک عشق عجیبی به دوستانش که داشتند بهشتی می شدند نگاه می کرد و اشک می ریخت . یادم می آید چند دقیقه ای به شروع درگیری ، شهید حسن باقری که فرماندهی عملیات را به عهده داشت خیلی محکم به حسین گفت :" حسین جون حرومه اگه یه قدم اون طرف کانال بذاری ، می فهمی؟ حرومه !" همین دستور اشک حسین را درآورده بود.
*شعاع نور خورشید
وسط سنگر دراز کشید. از کنار پتویی که به در سنگر آویزان بود شعاع نور خورشید وارد سنگر می شدو به چهره اش می تابید. حسین به پهلوی راست خوابید و سرش را روی کتف بدون دست قرار داد . حرف حسین به شهادت و عشق به آن کشیده شد .
- من در این عملیات شهید می شوم.
- اگر شهید شدی اسم بچه ات را چی بذارند؟
- مهدی...
... واین 20 ساعت قبل از پرواز بود!
*انگار توی آسمان بود
آهی کشید. به سقف سنگر خیره شد و زیر لب چند بار نام مقدس حضرت مهدی روحی له الفداء را زمزمه کرد: " یادت می آید با بچه های چزابه ، توی سوسنگرد دعای عهد می خوندیم ؟ همه آنها رفتند پیش خدای خودشون ، حالا وقت رفتنه . ماندن برای من هم کافیه."
این اولین باری نبود که به یاد یاران اوایل جنگ می افتاد. اما در این چند روز ، همان حسین همیشگی نبود . راه رفتن او هم انگار توی آسمان بود. هوایی شده بود.
*تابوت شکست
غوغایی به پا شده بود. فریاد وای حسین کشته شد به آسمان رفت . تابوت توی دست ها جابجا می شد. کم کم بر اثر فشار ، تابوت شکست و گوشه کفن پیدا شد. بسیجی ها توی سر و صورت خود می ردند. پس از چند دقیقه تابوت از هم جدا شد و شهید در بین دست های یاران از راه مانده قرار گرفت .... قیامتی بود.

*بدن پاره پاره حاج حسین!
غروب جمعه ، هشتم اسفند1365، مسجد چهارده معصوم شهرک دارخوین که بیش از ده هزار شهید را در خود دیده است اکنون بدن پاره پاره حاج حسین را به مهمانی پذیرفته است.
محمدرضا تورجی زاده فرمادنده گردان یازهرا(سلام الله علیها) که مداح اهل حال و بااخلاصی بود و چند ماه بعد به شهادت رسید ، گریان می خواند: " خداایافرمانده ما از بین ما رفت.تنهایمان گذاشت.خدایا دیگر صدای او را از پشت بی سیم نمی شنویم.خدایا دیگر تلاوت قرآن او را نمی بینیم. خدایا عجب نعمتی را از ما گرفتی..."
منبع: کتاب جز لبخند چیزی نگفت . نوشته سید علی بنی لوحی
جای کابل ها روی پشتم می سوخت. داشتم فکر می کردم "عیب نداره. بلاخره برمی گردی. می ری اصفهان. می ری حاج حسین رو می بینی. سرت رو می گیره لای دستش، توش چشمات نگاه می کنه می خنده، همه این غصه ها یادت می ره…"
***
در را باز کردند، هلش دادند تو. خورد زمین؛ زود بلند شد. حتی برنگشت عراقی ها را نگاه کند. صاف آمد پیش من نشست. زانوهایش را گرفت توی بغلش. زد زیر گریه. گفتم "مگه دفعه اولته کتک می خوری؟" نگاهم کرد. گفت"بزن بکوبشونو دیدی."
گفتم :"خب؟"
گفت :"حاج حسین شهید شده."
شادی روح ملکوتی حاج حسین خرازی
فرمانده دلاور لشکر همیشه پیروز امام حسین (علیه السلام)
صلوات + زیارت عاشورا
