
معلم بود و انقلابی،خانه اش،زندگی اش و همه ی دار و ندارش برای انقلاب بود و
با پیروزی انقلاب اسلامی هم خود و تمام هستی اش را وقف امام،انقلاب و
اسلام کرده بود.
روشنگری هایش در جای جای شهر،بویژه مدارس دانشگاهها،فرصت هر توطئه
ی فرهنگی را از دشمن گرفته بود.
آن روز نماز را که خواند،آخرین صبحانه را با خانواده بود و در حالی که بوسه ی
گرمش،گونه های سرخ فرزندانش را با نوازش می داد باید خداحافظی می کرد تا
در کلاس تفسیر سوره ی معراج معلمان شهر حاضر شود.
نوع خداحافظی اش مثل همیشه نبود، انگار کلاس امروزش با همه ی
کلاسهایی که در طول خدمت صادقانه اش داشته است تفاوتی اساسی دارد.
نوع خداحافظی اش مثل همیشه نبود،
با عجله از خانه خارج شده و داخل ماشین می شود، اما هنوز استارت نزده که
موتور سواری کنارش سبز شده و وقتی مطمئن می شود که قدرت الله چگینی
خود اوست، ماشه را می کشد تا آرزوی دیرینه ی معلم آزاده و عارف شهر ،تحقق یابد.
منافقین کور دل در حالی صبح 12 شهریور ماه،معلم انقلابی شهر را به معراج
می فرستند که درست 4 روز قبل از آن،رجایی و باهنر را به معراج فرستاده بودند.
معلم شهید قدرت الله چگینی
آسمانخراشها، ما را از فرهنگ آسمانی شهدا باز داشته است. این شهر سیمانی، بوی گل سنگرها را از یادمان برده. زنجیرهای طلا، حرمت پلاكهای معصوم شهدا را از یاد ما برده است... وای بر ما كه چه دور میشویم و چه ...
نظرات شما عزیزان: